مردم سالاری ساختار حکومت اسلامی
اصطلاح دموکراسی از دو کلمه یونانی Demos و kratia ترکیب شده است. Demos به معنی عوام (مردم) و Kratia به معنی تحکم و فرمانروایی است. جمع این دو کلمه به معنای مردم محوری و
نویسنده: دکتر ابراهیم فیاض
اصطلاح دموکراسی از دو کلمه یونانی Demos و kratia ترکیب شده است. Demos به معنی عوام (مردم) و Kratia به معنی تحکم و فرمانروایی است. جمع این دو کلمه به معنای مردم محوری و مردم حکومتی، یا به قول امروزین، مردم سالاری دینی است و در مقابل آریستوکراسی، که حکومت اشراف است، قرار می گیرد. اوج حکومت اشرافی هم مونارشی است که در واقع همان حکومت پادشاهی است. اگر حکومت اشرافی اوج بگیرد تبدیل به مونارشی می شود. مونارشی، در واقع، همان تک حکومتی یا تک پادشاهی استبدادی است. بنابراین ما با چند مفهوم در کنار یکدیگر مواجه هستیم. ضروری است تا مفاهیم مقابل دموکراسی مشخص شود تا معنای دموکراسی روشن تر و شفاف تر شود. دموکراسی در مقابل آریستوکراسی قرار دارد. از این روی هر زمان که اصطلاح مردم را به کار می بریم به معنای نفی اشرافیت است. مردم سالاری، به این ترتیب، یعنی نفی اشرافی سالاری، در این دیدگاه اشرافیت با تمام ابعادش و مردم هم با تمام ابعادش مد نظر است.
مردم به گروهی از انسان ها گفته می شود که در یک حوزه جغرافیایی با یک فرهنگ خاص زندگی می کنند. مثلاً مردم ایران در یک حوزه جغرافیایی و با فرهنگی خاص زندگی می کنند که ما به آن سبک زندگی ایرانی یا فرهنگی ایرانی می گوییم. هنگامی که از مردم صحبت می کنیم اصطلاحات فرهنگ و زندگی به ذهن می آید.
مردم دارای عقل سلیم هستند. عقل سلیم ترجمه اصطلاح Common sense است؛ اما معنای دقیق تر آن قلب سلیم است که در قرآن آمده است. این عقل یا شعور عمومی، همان چیزی است که شهود در زندگی روزمره بر آن بنا می شود. ما به آن قلب سلیم می گوییم. به زبان دیگر قلب سلیم یعنی قلبی که مجموعه ای از معانی را در زندگی روزمره شهود و بر اساس آن زندگی می کند. بر این اساس هیچ وقت قلب سلیم اشتباه نمی کند؛ چرا که با زندگی روزمره در تماس است. در واقع علم شهودی یا حضوری هیچ وقت دچار اشتباه نمی شود. این علم، به یک معنا، فهمی مستقیم و بدون واسطه و مفهوم است؛ از آن جا که فهمی بدون مفهوم است خود به خود هیچ وقت باعث اشتباه نمی شود. در واقع مفهومی وجود ندارد که با دستکاری آن مفهوم، فهم دستکاری شود و اشتباه صورت گیرد. خودش مستقیماً زندگی را حس می کند و زندگی در روح انسانی تجلی پیدا می کند. به همین دلیل است که این اصطلاح را به قلب سلیم، که به بحث شهود اشاره دارد، ترجمه کردیم. اگر از مقوله عقل، و نه قلب، سلیم می بود به عقل باز می گشت و نه شهود. حاصل آن که مبنای مردم سالاری رویکرد به مردمی است که با شعور عمومی ناشی از قلب سلیم زندگی می کنند. این عقل سلیم به اشتباه نمی لغزد. حدیثی نیز از پیغمبر اسلام(ص) نقل شده است که امت من بر خطا اجتماع نمی کنند. مطابق فلسفه ناشی از قلب سلیم یا common sense مردم، بما هو مردم، اشتباه نمی کنند. با این حال، مسأله آن جا است که ممکن است کسانی بیایند و ایشان را به اشتباه بیفکنند مثل شیطان. شیطان موجودی از جنس جنیان است که توانست به آسمان راه پیدا کند؛ اما بر اساس هوای نفس و تکبر در مقابل فرمان خداوند ایستاد و شیطانی شد و گفت که تا قیامت انسان ها را عوض می کنم. به دیگر سخن اگر شیطانی در کار نباشد و مردم بما هو مردم باشند، هیچ وقت اشتباه نمی کنند؛ چه آنکه هواس نفس بستر می شود و شیطان از این بستر استفاده می کند و مردم را به اشتباه می اندازد. ما بر این باوریم که مردم دارای فطرت هستند و فطرتشان هم کاملاً خداجو است. مبنای کلامی این عدم اشتباه همین فطرت است فِطرَهَ الله الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها (1)
مبنای کلامی مردم سالاری دینی در بعد کلامی اش فطرت و در بعد اصول فقهی اش اجتماع است که در مردم سالاری اجماع امت مدنظر است. فَلَیغَیرُنَّ خَلقَ اللهِ (2)
حاصل آنکه، به اعتقاد ما، اگر شعور عمومی اشتباه نمی کند به خاطر آن است که بزرگ ترین مکانیسم عدم اشتباه، یعنی امام معصوم(ع)، در آن وجود دارد. امام ممکن است حاضر یا غایب باشد. زمانی که حاضر است شاخص او است. هم چنان که، در عهد امام علی(ع) حق دائرمدار حضرت می چرخید؛ یعنی هرجا که علی(ع) برود حق می رود نه اینکه دائر مدار حق علی(ع) باشد؛ بلکه حق دائرمدار علی(ع) است (شاخص علی (ع) است نه اینکه شاخص حق باشد) چه در جنگ جمل، چه هنگام حکومت، چه در جنگ صفین و چه در جنگ نهروان. در جنگ نهروان بود که خوارج فریاد زدند «لا حکم الا الله» یعنی حکمی نیست مگر برای خدا. آنان با سردادن این شعار می خواستند امام علی(ع) را نفی کنند. خوارج، که مقدمه معرفتی وهابیت امروزین است، بر این مسأله بنا شده است که حق دائرمدار همان حکم های سطحی و ظاهری کتاب است. پر واضح است که بر این اساس مردم سالاری در وهابیت معنی ندارد و آنها مکانیزم های امارت و امیری را قبول دارند. وهابیت الّا مَن اَتَی الله بِقَلبٍ سلیمٍ (3) را نفهمیده است.
قرآن درباره حضرت امیر(ع)، که بزرگ ترین موحد و پیامبر دین حنیف و توحیدی است، می فرماید حضرت ابراهیم (ع) قلب سلیم دارد. معنایش همان است که در فراز پیشین آمد. چه اینکه یعنی حضرت ابراهیم (ع) در قرآن کریم به عنوان امام معرفی شده است. حضرت شاخص قلب سلیم است و به همین دلیل بعد از حضرت ابراهیم (ع) امت توحیدی مطرح می شود.
آنگاه که حکمت، فطرت و قلب سلیم با فقه همراه شود به حکمت تبدیل می شود. این حکمت است که مبنای حکومت واقع می شود. این نکته بسیار مهمی است که باید به آن دقت کنیم: اگر فطرت به فقه اضافه شود حکمت به وجود می آید که مبنای حکومت است؛ چه آنکه حکومت از باب حکم و مبنای حکومت است.
اینجا است که می توان فهمید چرا جایگاه امام معصوم در تاریخ و کلام و فقه شیعه جایگاهی انسانی و حایز جوانب این جهانی ست و امامان(ع) می آیند تا حکومت کنند.
اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله (4).
دستور امام (ع) آن است که در حوادث واقعه به روایت اخبار، یعنی فقها، رجوع کنید؛ چه آن ایشان حجت من هستند. امام معصوم(ع)، که دارای بزرگ ترین قلب سلیم است، آنها را حجت خود می داند. هم از این رو باید گفت که هیچ فقیهی، بما هو فقیه، بی ارتباط با امام زمان (عج) است و این قلب سلیم نمی گذارد که آنها اشتباه کنند.
حال اگر فقیهی حکیم باشد کمتر اشتباه خواهد کرد (مانند داستانی که در تاریخ درباره شیخ مفید نقل شده است و آن فتوا را دادند و امام معصوم(ع) فتوا را عوض کردند تا اشتباه او برطرف شود).
نکته آنجا است که فقیه بدون قلب سلیم نمی تواند حکیم و مرجع مردم باشد؛ چرا که نمی تواند حجت برمردم باشد.
اینکه می گوییم نایب خاص امام زمان (عج)، به این معنا است که فقه و حکمت در ولایت فقیه تجلی پیدا کرده است. چنین فردی، که نایب خاص امام زمان(عج) و حکیم است، فقه را با فطرت به هم می آمیزد و حکمت تولید می کند. فقه را با عقل (یا همان قلب) سلیم با هم می آمیزد و آن را مبنای حکومت قرار می دهد.
به این ترتیب باید گفت که بحث قلب سلیم، که در توضیح مردم سالاری به آن اشاره شد، حایز چارچوبی کلامی و فقهی است.
دین برای احیای آدم ها نازل شده و رسالت آن از بین بردن فساد و افساد، که به قول قرآن هر دو هم در بعد اقتصادی مانند کم فروشی و مصادره اموال و هم در بعد اخلاق مخل در زندگی هستند، است.
به عنوان نمونه می توان به این نکته توجه کرد که فطرت، بما هو فطرت، مجموعه ای از عقود را، در بعد اقتصادی و ازدواج و ...، مورد توجه قرار داده است و اسلام این عقود را، تا زمانی که در آن فساد و افساد نباشد، معتبر دانسته است.
امام علی(ع) می فرماید:
خذالحکمه ممّن أتاک بها، و انظر الی ما قال و لا تنظر الی مَن قال
حکمت را از حامل آن بپذیر و در گفتار بیندیش نه در گوینده
نخستین کسی که در دوران جدید به این نکته توجه کرد و به آن، در عمل، پرداخت امام موسی صدر است. ایشان فقه میان فرهنگی را بنا گذاشت؛ همان طور که کلام میان فرهنگی را شهید بهشتی بنا گذاشت. ما، متأسفانه، راجع به این گروه از مباحث پراهمیت کار نکرده ایم و آن را، آن گونه که باید و شاید، ادامه ندادیم. مسیحیت در کشور آلمان، علم زیادی تولید کرده و از این جهت غنی است. مرحوم شهید بهشتی، هنگامی که در آن جا مستقر شد، به مقوله کلام میان فرهنگی روی آورد. امام موسی صدر نیز هنگامی که به لبنان عزیمت کرد به این عرصه وارد شد. در آنجا نیز چندین مذهب و دین و فرقه وجود داشت. در واقع امام موسی صدر فقه میان فرهنگی را، بر اساس حکمت، بازتولید کرد.
ترکیب کلام میان فرهنگی شهید بهشتی و فقه میان فرهنگی امام موسی صدر بیانگر ساختار حکومت اسلامی است. فقه میان فرهنگی و کلام میان فرهنگی این دو اندیشمند، در واقع، دو مبنای حکمتی حکومت اسلامی و دموکراسی اسلامی است. اساس تئوری این دو در آن است که زمانی که فساد و افساد در عقود و ساختارها از نظر معرفتی نباشد آن را از باب حکمت معتبر می دانیم؛ در نتیجه دانش های بشری، به شرط آن چه آمد، در اسلام مورد قبول است. ساختاری از این دست، به معنای واقعی کلمه، گشوده است؛ یعنی از آمادگی لازم برای اخذ دانش های جهانی، از باب حکمت، برخوردار است. به همین علت است که پیامبر(ص) می فرماید:
اطلب العلم و لو بالصین
علم را بجویید، گرچه در چین (مناطق دوردست) باشد.
پیامبر(ص) این امر را از باب حکمت می فرمایند؛ در واقع حضرت ایشان، خود، حکیم و رئیس الحکما هستند و می فرمایند:
انا مدینه الحکمه و علی بابها
و در حدیث دیگری می فرمایند
یا عَلی انا مدینه الحکمه و هی الجنّه و انت یا علی بابها
در تفسیر این روایات باید گفت که مطابق آن شهر حکمت بهشت است و آخرت با همین حکمت و ساختار بنا می شود؛ علی(ع) نیز باب آن است.
پیش تر آمد که مصداق اعظم قلب سلیم و فطرت امام است به همین دلیل امامت با امت همراه می شود. اینکه امت من بر خطا اجتماع نمی کنند به این معنا است که امت، بما هو امت، در درون خود امامت دارد. این امامت در علی(ع) است و علی(ع) باب آن به حساب می آید که هرگز اشتباه نمی کند.
به این ترتیب ولایت فقیه بر اساس موقعیتی حزبی، نخبگی و ایدئولوژیکی عمل نمی کند؛ بلکه بر اساس خبرگی است. خبرگی، برخلاف نخبگی، به ارتباط پیوسته فرد خبره با زندگی عینی است. به دیگر سخن خبره، برعکس نخبه، ایدئولوژیک و فرامردمی نیست؛ بلکه درون مردمی است و از باب همان فقه امضایی است و اشاره به امری فطری در دل جامعه دارد. مرحوم شیخ بهایی، که به عنوان یک فقیه و شیخ الاسلام صفویه و بنیان گذار چارچوب های بزرگ تشیع در ایران، است این شعر را سروده است: مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه. وی، به زبان دیگر می گوید: که امور منفک همه به سوی او می روند. خود این منفک ها بر اساس فقه میان فرهنگی حکمت است (همان بحثی است که امام موسی صدر داشت). از منظر کلامی نیز ارجاع به فطرت دارد (همان بحثی که شهید بهشتی داشت).
جان کلام آن که فقه شیعه، فقهی است که بر اساس زندگی بنا شده است. زندگی، یا به یک معنا، عرف، همان روشی که مردم، بر اساس فطرت، با آن حیات خود را شکل می دهند. به این ترتیب عرف برخاسته از فطرت و فقه است. در عین حال باید توجه داشت که فقه ما امضایی است و، تنها، عرف هایی را امضا می کند که در آن فساد و افساد نباشد.
یا ایهاَالنَّاسُ اِنَّا خَلَقناکُم مِّن ذَکَرِ وَ انثَی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اتقَاکُم» (5)قرآن کریم هندسه فرهنگ ها و اقوام را پذیرفته است. پستی و بندی زمین به این معنا نیست که کوه بهتر از دشت یا دشت بهتر از کوه است. در مورد خلقت نژادها، رنگ ها و زبان ها، تنوعات فرهنگی و ... نیز وضعیت همین گونه است.
به این ترتیب باید بگوییم که اسلام بر تکثر صحه گذاشته است و اصول گرایی، برخلاف بنیادگرایی، بر این نکته تأکید می ورزد. اصول گرایی، در واقع، در کنار گروهی از اصول، فرع ها را، البته به شرط آن که در آنها افساد یا فساد وجود نداشته باشد، می پذیرد. دموکراسی اسلامی، یا مردم سالاری دینی، یک جهان به شدت گشوده است و مبنای آن به شدت بر ارتباطات بین الملل استوار است نه بر جهان بسته و نظام بسته فرهنگی. مبنای اصولگرایی اسلامی نیز، برعکس بنیادگرایی، صلح جهانی است و این ایده در دل ارتباطات میان فرهنگی با کل جهان رشد می کند و پویا می شود. اینکه پیامبر(ص) فرمودند: برای کسب علم حتی تا چین بروید بر این مبنا استوار است که همه دنیا می تواند مکانی برای یادگیری علم، معرفت و حکمت باشد و این ما هستیم که باید پی جوی دست یابی به دانش باشیم. اتخاذ چنین رویکردی بیانگر توجه به فقه و کلام میان فرهنگی است.
ادعُ اِلَی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَهِ وَ المَوعِظَه الحَسَنَه وَجادِلهُم بِالَّتی هِیَ احسَنُ (6)
در توضیح و تفسیر این آیه باید به مراتب مورد تأکید در آن توجه کرد:
ابتدا عقل را باید، با حکمت، مهار کرد. سپس، بعد از آنکه عقل با حکمت و بحث های کلامی و فقهی مهار شد، باید با موعظه وارد شد تا دل ها نرم شود. زمانی که به نرمی دل ها رسیدیم باید مجادله است. به این ترتیب نهایت کار مجادله کرد. اگر این ترتیب صورت نگیرد و عقل ها هدایت و بعد، با موعظه، قلب ها نرم نشود، هرگز به مجادله موفق دست پیدا نمی کنیم.
متأسفانه، برخی، تنها و تنها به مجادله می پردازند و حکمت و موعظه را، در ارتباطات میان فرهنگی، مورد توجه قرار نمی دهند. دموکراسی اسلامی، به این ترتیب، یک مبنای نگاه باز به وسیله حکمت، فقه و ... به سوی جهان است؛ این ساختار و چارچوبی مهم است.
مردم گرایی، بر اساس آن چه آمد، برخلاف اسلام، در دین مسیحیت تحقق پذیر نبود؛ چه آنکه دین مسیحیت دینی سازمانی است و، در واقع کلیسا، دین است نه خود مسیحیت. حاصل آن که برای عبور از این دین به سمت سکولارسیم رفتند.
این روند در اسلام معنا ندارد چون فقه ما فقه امضایی و گشوده است. این فقه، تا موقعی که عرف های زیادی در کار هست و در آن فساد و افساد نیست، به آنها نظر نمی افکند و از کنارشان به تفاوت عبور نمی کند. از این روی، در واقع، سکولاریسم در بعد حکومت در اسلام معنا ندارد و بی مفهوم است.
مصلحت گرایی که در فقه ما وجود دارد، و جزو احکام اولیه است، به همین مسأله ارجاع دارد. هر جا که دین با زندگی مردم دچار بحران می شود مصلحت وارد می شود و فرایند تولید حکم را تحت تأثیر خود قرار می دهد. در چنین شرایطی مصلحت موضوع حکم را برمی دارد (نه خود حکم را). به این ترتیب، به دلیل برداشته شدن موضوع حکم، حکم خود به خود از بین می رود.
مردم به گروهی از انسان ها گفته می شود که در یک حوزه جغرافیایی با یک فرهنگ خاص زندگی می کنند. مثلاً مردم ایران در یک حوزه جغرافیایی و با فرهنگی خاص زندگی می کنند که ما به آن سبک زندگی ایرانی یا فرهنگی ایرانی می گوییم. هنگامی که از مردم صحبت می کنیم اصطلاحات فرهنگ و زندگی به ذهن می آید.
مردم دارای عقل سلیم هستند. عقل سلیم ترجمه اصطلاح Common sense است؛ اما معنای دقیق تر آن قلب سلیم است که در قرآن آمده است. این عقل یا شعور عمومی، همان چیزی است که شهود در زندگی روزمره بر آن بنا می شود. ما به آن قلب سلیم می گوییم. به زبان دیگر قلب سلیم یعنی قلبی که مجموعه ای از معانی را در زندگی روزمره شهود و بر اساس آن زندگی می کند. بر این اساس هیچ وقت قلب سلیم اشتباه نمی کند؛ چرا که با زندگی روزمره در تماس است. در واقع علم شهودی یا حضوری هیچ وقت دچار اشتباه نمی شود. این علم، به یک معنا، فهمی مستقیم و بدون واسطه و مفهوم است؛ از آن جا که فهمی بدون مفهوم است خود به خود هیچ وقت باعث اشتباه نمی شود. در واقع مفهومی وجود ندارد که با دستکاری آن مفهوم، فهم دستکاری شود و اشتباه صورت گیرد. خودش مستقیماً زندگی را حس می کند و زندگی در روح انسانی تجلی پیدا می کند. به همین دلیل است که این اصطلاح را به قلب سلیم، که به بحث شهود اشاره دارد، ترجمه کردیم. اگر از مقوله عقل، و نه قلب، سلیم می بود به عقل باز می گشت و نه شهود. حاصل آن که مبنای مردم سالاری رویکرد به مردمی است که با شعور عمومی ناشی از قلب سلیم زندگی می کنند. این عقل سلیم به اشتباه نمی لغزد. حدیثی نیز از پیغمبر اسلام(ص) نقل شده است که امت من بر خطا اجتماع نمی کنند. مطابق فلسفه ناشی از قلب سلیم یا common sense مردم، بما هو مردم، اشتباه نمی کنند. با این حال، مسأله آن جا است که ممکن است کسانی بیایند و ایشان را به اشتباه بیفکنند مثل شیطان. شیطان موجودی از جنس جنیان است که توانست به آسمان راه پیدا کند؛ اما بر اساس هوای نفس و تکبر در مقابل فرمان خداوند ایستاد و شیطانی شد و گفت که تا قیامت انسان ها را عوض می کنم. به دیگر سخن اگر شیطانی در کار نباشد و مردم بما هو مردم باشند، هیچ وقت اشتباه نمی کنند؛ چه آنکه هواس نفس بستر می شود و شیطان از این بستر استفاده می کند و مردم را به اشتباه می اندازد. ما بر این باوریم که مردم دارای فطرت هستند و فطرتشان هم کاملاً خداجو است. مبنای کلامی این عدم اشتباه همین فطرت است فِطرَهَ الله الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها (1)
مبنای کلامی مردم سالاری دینی در بعد کلامی اش فطرت و در بعد اصول فقهی اش اجتماع است که در مردم سالاری اجماع امت مدنظر است. فَلَیغَیرُنَّ خَلقَ اللهِ (2)
رابطه امام و امت
اینکه امت پیامبر بر خطا اجتماع نمی کنند به چه معنا است؟ باید دقت کنیم که پیامبر(ص) نفرموده اند جامعه به خطا نمی رود؛ بلکه فرموده اند امت من به خطا نمی رود. امت بدون امامت امکان پذیر نیست. حاصل آنکه اگر چه ما قبول داریم شعور عمومی یا اجماع یا قلب سلیم اشتباه نمی کند اما باید توجه کنیم امتی که دچار این وضعیت نمی شود بدون وجود امامت، اصولاً محقق نمی شود. به زبان دیگر امت بدون امام معنا ندارد. به همین دلیل است که پیامبر(ص) فرمودند من و امام علی(ع) پدران این امت هستیم، «انا و علی ابوا هذه الامه».حاصل آنکه، به اعتقاد ما، اگر شعور عمومی اشتباه نمی کند به خاطر آن است که بزرگ ترین مکانیسم عدم اشتباه، یعنی امام معصوم(ع)، در آن وجود دارد. امام ممکن است حاضر یا غایب باشد. زمانی که حاضر است شاخص او است. هم چنان که، در عهد امام علی(ع) حق دائرمدار حضرت می چرخید؛ یعنی هرجا که علی(ع) برود حق می رود نه اینکه دائر مدار حق علی(ع) باشد؛ بلکه حق دائرمدار علی(ع) است (شاخص علی (ع) است نه اینکه شاخص حق باشد) چه در جنگ جمل، چه هنگام حکومت، چه در جنگ صفین و چه در جنگ نهروان. در جنگ نهروان بود که خوارج فریاد زدند «لا حکم الا الله» یعنی حکمی نیست مگر برای خدا. آنان با سردادن این شعار می خواستند امام علی(ع) را نفی کنند. خوارج، که مقدمه معرفتی وهابیت امروزین است، بر این مسأله بنا شده است که حق دائرمدار همان حکم های سطحی و ظاهری کتاب است. پر واضح است که بر این اساس مردم سالاری در وهابیت معنی ندارد و آنها مکانیزم های امارت و امیری را قبول دارند. وهابیت الّا مَن اَتَی الله بِقَلبٍ سلیمٍ (3) را نفهمیده است.
قرآن درباره حضرت امیر(ع)، که بزرگ ترین موحد و پیامبر دین حنیف و توحیدی است، می فرماید حضرت ابراهیم (ع) قلب سلیم دارد. معنایش همان است که در فراز پیشین آمد. چه اینکه یعنی حضرت ابراهیم (ع) در قرآن کریم به عنوان امام معرفی شده است. حضرت شاخص قلب سلیم است و به همین دلیل بعد از حضرت ابراهیم (ع) امت توحیدی مطرح می شود.
آنگاه که حکمت، فطرت و قلب سلیم با فقه همراه شود به حکمت تبدیل می شود. این حکمت است که مبنای حکومت واقع می شود. این نکته بسیار مهمی است که باید به آن دقت کنیم: اگر فطرت به فقه اضافه شود حکمت به وجود می آید که مبنای حکومت است؛ چه آنکه حکومت از باب حکم و مبنای حکومت است.
اینجا است که می توان فهمید چرا جایگاه امام معصوم در تاریخ و کلام و فقه شیعه جایگاهی انسانی و حایز جوانب این جهانی ست و امامان(ع) می آیند تا حکومت کنند.
اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله (4).
دستور امام (ع) آن است که در حوادث واقعه به روایت اخبار، یعنی فقها، رجوع کنید؛ چه آن ایشان حجت من هستند. امام معصوم(ع)، که دارای بزرگ ترین قلب سلیم است، آنها را حجت خود می داند. هم از این رو باید گفت که هیچ فقیهی، بما هو فقیه، بی ارتباط با امام زمان (عج) است و این قلب سلیم نمی گذارد که آنها اشتباه کنند.
حال اگر فقیهی حکیم باشد کمتر اشتباه خواهد کرد (مانند داستانی که در تاریخ درباره شیخ مفید نقل شده است و آن فتوا را دادند و امام معصوم(ع) فتوا را عوض کردند تا اشتباه او برطرف شود).
نکته آنجا است که فقیه بدون قلب سلیم نمی تواند حکیم و مرجع مردم باشد؛ چرا که نمی تواند حجت برمردم باشد.
اینکه می گوییم نایب خاص امام زمان (عج)، به این معنا است که فقه و حکمت در ولایت فقیه تجلی پیدا کرده است. چنین فردی، که نایب خاص امام زمان(عج) و حکیم است، فقه را با فطرت به هم می آمیزد و حکمت تولید می کند. فقه را با عقل (یا همان قلب) سلیم با هم می آمیزد و آن را مبنای حکومت قرار می دهد.
به این ترتیب باید گفت که بحث قلب سلیم، که در توضیح مردم سالاری به آن اشاره شد، حایز چارچوبی کلامی و فقهی است.
دین برای احیای آدم ها نازل شده و رسالت آن از بین بردن فساد و افساد، که به قول قرآن هر دو هم در بعد اقتصادی مانند کم فروشی و مصادره اموال و هم در بعد اخلاق مخل در زندگی هستند، است.
به عنوان نمونه می توان به این نکته توجه کرد که فطرت، بما هو فطرت، مجموعه ای از عقود را، در بعد اقتصادی و ازدواج و ...، مورد توجه قرار داده است و اسلام این عقود را، تا زمانی که در آن فساد و افساد نباشد، معتبر دانسته است.
فقه و کلام میان فرهنگی
برخی از عقود از طرف اسلام امضا و تأیید می شود. این بیانگر یکی از مبانی فقه حکمی یا حکمتی ما است. حکمت، به این ترتیب، بیانگر درکی میان فرهنگی است.امام علی(ع) می فرماید:
خذالحکمه ممّن أتاک بها، و انظر الی ما قال و لا تنظر الی مَن قال
حکمت را از حامل آن بپذیر و در گفتار بیندیش نه در گوینده
نخستین کسی که در دوران جدید به این نکته توجه کرد و به آن، در عمل، پرداخت امام موسی صدر است. ایشان فقه میان فرهنگی را بنا گذاشت؛ همان طور که کلام میان فرهنگی را شهید بهشتی بنا گذاشت. ما، متأسفانه، راجع به این گروه از مباحث پراهمیت کار نکرده ایم و آن را، آن گونه که باید و شاید، ادامه ندادیم. مسیحیت در کشور آلمان، علم زیادی تولید کرده و از این جهت غنی است. مرحوم شهید بهشتی، هنگامی که در آن جا مستقر شد، به مقوله کلام میان فرهنگی روی آورد. امام موسی صدر نیز هنگامی که به لبنان عزیمت کرد به این عرصه وارد شد. در آنجا نیز چندین مذهب و دین و فرقه وجود داشت. در واقع امام موسی صدر فقه میان فرهنگی را، بر اساس حکمت، بازتولید کرد.
ترکیب کلام میان فرهنگی شهید بهشتی و فقه میان فرهنگی امام موسی صدر بیانگر ساختار حکومت اسلامی است. فقه میان فرهنگی و کلام میان فرهنگی این دو اندیشمند، در واقع، دو مبنای حکمتی حکومت اسلامی و دموکراسی اسلامی است. اساس تئوری این دو در آن است که زمانی که فساد و افساد در عقود و ساختارها از نظر معرفتی نباشد آن را از باب حکمت معتبر می دانیم؛ در نتیجه دانش های بشری، به شرط آن چه آمد، در اسلام مورد قبول است. ساختاری از این دست، به معنای واقعی کلمه، گشوده است؛ یعنی از آمادگی لازم برای اخذ دانش های جهانی، از باب حکمت، برخوردار است. به همین علت است که پیامبر(ص) می فرماید:
اطلب العلم و لو بالصین
علم را بجویید، گرچه در چین (مناطق دوردست) باشد.
پیامبر(ص) این امر را از باب حکمت می فرمایند؛ در واقع حضرت ایشان، خود، حکیم و رئیس الحکما هستند و می فرمایند:
انا مدینه الحکمه و علی بابها
و در حدیث دیگری می فرمایند
یا عَلی انا مدینه الحکمه و هی الجنّه و انت یا علی بابها
در تفسیر این روایات باید گفت که مطابق آن شهر حکمت بهشت است و آخرت با همین حکمت و ساختار بنا می شود؛ علی(ع) نیز باب آن است.
پیش تر آمد که مصداق اعظم قلب سلیم و فطرت امام است به همین دلیل امامت با امت همراه می شود. اینکه امت من بر خطا اجتماع نمی کنند به این معنا است که امت، بما هو امت، در درون خود امامت دارد. این امامت در علی(ع) است و علی(ع) باب آن به حساب می آید که هرگز اشتباه نمی کند.
به این ترتیب ولایت فقیه بر اساس موقعیتی حزبی، نخبگی و ایدئولوژیکی عمل نمی کند؛ بلکه بر اساس خبرگی است. خبرگی، برخلاف نخبگی، به ارتباط پیوسته فرد خبره با زندگی عینی است. به دیگر سخن خبره، برعکس نخبه، ایدئولوژیک و فرامردمی نیست؛ بلکه درون مردمی است و از باب همان فقه امضایی است و اشاره به امری فطری در دل جامعه دارد. مرحوم شیخ بهایی، که به عنوان یک فقیه و شیخ الاسلام صفویه و بنیان گذار چارچوب های بزرگ تشیع در ایران، است این شعر را سروده است: مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه. وی، به زبان دیگر می گوید: که امور منفک همه به سوی او می روند. خود این منفک ها بر اساس فقه میان فرهنگی حکمت است (همان بحثی است که امام موسی صدر داشت). از منظر کلامی نیز ارجاع به فطرت دارد (همان بحثی که شهید بهشتی داشت).
جان کلام آن که فقه شیعه، فقهی است که بر اساس زندگی بنا شده است. زندگی، یا به یک معنا، عرف، همان روشی که مردم، بر اساس فطرت، با آن حیات خود را شکل می دهند. به این ترتیب عرف برخاسته از فطرت و فقه است. در عین حال باید توجه داشت که فقه ما امضایی است و، تنها، عرف هایی را امضا می کند که در آن فساد و افساد نباشد.
اصول گرایی و بنیادگرایی
فقه ما گشوده به سوی جهان است، ما مثل وهابیت نیستیم که تجمد بر زمان و مکان گذشته داشته باشیم. چنین رویکردی، مشخصاً، بیانگر بنیادگرایی است که اشتباه است. در مقابل، اصولگرایی به معنای پذیرش خصایص فرهنگی ظرف هایی است که پذیرنده این معارف می شوند. به دیگر سخن در اصول گرایی ما می پذیریم که افرادی وجود دارند که در فرهنگ های مختلف متجلی شوند. به همین دلیل در اصول گرایی، برخلاف بنیادگرایی، نوعی پذیرش تنوع وجود دارد؛ چه آنکه، مردم بما هو مردم، با یک فرهنگ خاص زندگی می کنند و فرهنگشان، دست کم برای خودشان، معتبر است. حتی مطابق آموزه های قرآنی تمسخر دیگر فرهنگ ها ناصحیح است.یا ایهاَالنَّاسُ اِنَّا خَلَقناکُم مِّن ذَکَرِ وَ انثَی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اتقَاکُم» (5)قرآن کریم هندسه فرهنگ ها و اقوام را پذیرفته است. پستی و بندی زمین به این معنا نیست که کوه بهتر از دشت یا دشت بهتر از کوه است. در مورد خلقت نژادها، رنگ ها و زبان ها، تنوعات فرهنگی و ... نیز وضعیت همین گونه است.
به این ترتیب باید بگوییم که اسلام بر تکثر صحه گذاشته است و اصول گرایی، برخلاف بنیادگرایی، بر این نکته تأکید می ورزد. اصول گرایی، در واقع، در کنار گروهی از اصول، فرع ها را، البته به شرط آن که در آنها افساد یا فساد وجود نداشته باشد، می پذیرد. دموکراسی اسلامی، یا مردم سالاری دینی، یک جهان به شدت گشوده است و مبنای آن به شدت بر ارتباطات بین الملل استوار است نه بر جهان بسته و نظام بسته فرهنگی. مبنای اصولگرایی اسلامی نیز، برعکس بنیادگرایی، صلح جهانی است و این ایده در دل ارتباطات میان فرهنگی با کل جهان رشد می کند و پویا می شود. اینکه پیامبر(ص) فرمودند: برای کسب علم حتی تا چین بروید بر این مبنا استوار است که همه دنیا می تواند مکانی برای یادگیری علم، معرفت و حکمت باشد و این ما هستیم که باید پی جوی دست یابی به دانش باشیم. اتخاذ چنین رویکردی بیانگر توجه به فقه و کلام میان فرهنگی است.
ادعُ اِلَی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَهِ وَ المَوعِظَه الحَسَنَه وَجادِلهُم بِالَّتی هِیَ احسَنُ (6)
در توضیح و تفسیر این آیه باید به مراتب مورد تأکید در آن توجه کرد:
ابتدا عقل را باید، با حکمت، مهار کرد. سپس، بعد از آنکه عقل با حکمت و بحث های کلامی و فقهی مهار شد، باید با موعظه وارد شد تا دل ها نرم شود. زمانی که به نرمی دل ها رسیدیم باید مجادله است. به این ترتیب نهایت کار مجادله کرد. اگر این ترتیب صورت نگیرد و عقل ها هدایت و بعد، با موعظه، قلب ها نرم نشود، هرگز به مجادله موفق دست پیدا نمی کنیم.
متأسفانه، برخی، تنها و تنها به مجادله می پردازند و حکمت و موعظه را، در ارتباطات میان فرهنگی، مورد توجه قرار نمی دهند. دموکراسی اسلامی، به این ترتیب، یک مبنای نگاه باز به وسیله حکمت، فقه و ... به سوی جهان است؛ این ساختار و چارچوبی مهم است.
خبرگی، نه نخبگی
خبرگی بر شعور اجتماعی ابتنا یافته است (همان عرفی که در فقه هست). این به آن معنا است که مبنای حکومت اسلامی حزبی نیست؛ چه آن که احزاب کارکردی ایدئولوژیک دارند و از نخبگان تشکیل یافته اند. بر این اساس است که دیدگاه حزبی، که بعضی در اسلام دنبال آن بودند، پاسخگو واقع نشد. چون مردم بما هو مردم فطرت دارند و، بر اساس آن، عرفی دارند که با آن زندگی می کنند. امت، هم از این روی، بر اساس قلب سلیم و جایگاه ویژه امام معصوم(ع) و نایب امام بنا می شود. در چنین وضعیتی جایی برای کار نخبگانی نمی ماند و تحزب جایگاه نمی یابد.مردم گرایی، بر اساس آن چه آمد، برخلاف اسلام، در دین مسیحیت تحقق پذیر نبود؛ چه آنکه دین مسیحیت دینی سازمانی است و، در واقع کلیسا، دین است نه خود مسیحیت. حاصل آن که برای عبور از این دین به سمت سکولارسیم رفتند.
این روند در اسلام معنا ندارد چون فقه ما فقه امضایی و گشوده است. این فقه، تا موقعی که عرف های زیادی در کار هست و در آن فساد و افساد نیست، به آنها نظر نمی افکند و از کنارشان به تفاوت عبور نمی کند. از این روی، در واقع، سکولاریسم در بعد حکومت در اسلام معنا ندارد و بی مفهوم است.
مصلحت گرایی که در فقه ما وجود دارد، و جزو احکام اولیه است، به همین مسأله ارجاع دارد. هر جا که دین با زندگی مردم دچار بحران می شود مصلحت وارد می شود و فرایند تولید حکم را تحت تأثیر خود قرار می دهد. در چنین شرایطی مصلحت موضوع حکم را برمی دارد (نه خود حکم را). به این ترتیب، به دلیل برداشته شدن موضوع حکم، حکم خود به خود از بین می رود.
پی نوشت ها :
1. آیه 30، سوره روم.
2. آیه 119، سوره روم.
3. آیه 89، سوره شعرا.
4. بحارالأنوار، ج2، ص 90.
5. آیه 13، سوره حجرات
6. آیه 125، سوره نحل
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}